✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

تولد سه سالگی مبارک فرشته خدا

ناز دخترم سه ساله شدی . مبارکه . سه سال پیش وقتی به قول خودت توی دلم بودی ، برعکس خیلی مامانها که برای تولد نی نی شون لحظه شماری میکنند ، من هیچ دوست نداشتم ازم جدا بشی . نگو مامانِ خودخواهی دارم. آخه تو خیلی گل بودی . هیچ وقت اونطور که شنیده و دیده بودم اذیتم نکردی،   اون نه ماه هر لحظه اش، برام پر از خاطره ی عاشقانه بود. هر چند ، تولدت ، یه دنیای تازه بود که .... هرگز نمیتونم نعمت حضورت رو وصف کنم!    چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن       بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو!   &...
27 مرداد 1391

دوران کودکی

نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند     که در دوران کودکی ، یک پیله     کرم ابریشم را بر روي درختی می     یابد ، درست هنگامی که پروانه     خود را برای خروج از پیله آماده     می سازد . اندکی منتظر می     ماند ، اما سرانجام چون خروج     پروانه طول می کشد تصمیم می     گیرد این فرآیند را شتاب بخشد .     با حرارت دهان خود آغاز به گرم     نمودن پیله می کند ، تا این که     پروانه خروج خ...
24 مرداد 1391

مدرن ترین کامیون دنیا

بالاخره زیباترین، گرانترین، مدرن ترین، شیک ترین و مجهزترین کامیون دنیا به بازار عرضه شد . حالا دیگه خودت کامپیوتر رو روشن میکنی ، صفحه paint رو باز میکنی و هر چی دوست داری میکشی! این نقاشی دیروز شماست عزیز هنرمندم. از شکلهای مختلف استفاده میکردی . اما من و بابا شکلهای برات کشیدیم که از سر هم کردن این شکلها بوجود میان . مثل خونه و کامیون و ماشین و ... البته نه به این اندازه پیشرفته که شما کشیدی. ببین . سر جمع من و بابا این دوتا کامیون رو برات کشیدیم. البته رنگ آمیزیش هم کار خودتونه !      حتما باید یه وقت قبلی بگیریم واسه کلاسهاتون خانومی!  روزی یک بار یا حداکثر دوبار پای کامپیوتر میای . و ا...
12 مرداد 1391

ببخشید

         سلام عزیزم.یک ساعت پیش، پای کامپیوتر بودم که تو اومدی و گفتی: من ج ی ش دارم . بلند شدم . تو قصری ات رو برداشتی و با کلی دور زدن این طرف و اون طرف ، سر جای همیشگی اش گذاشتی میخواستم شلوارت رو دربیارم که بابا ( چون طول کشیده بود ) گفت: خیس شده ؟ من در حالی که میگفتم : نه بابا دخترم بلده، نگه میداره ، دستم رو روی شلوارت کشیدم. نشستی درحالی که چشم از من برنمیداشتی . نمیدونستم توی چه فکری هستی . چند لحظه بعد گفتی : چرا دستت رو کشیدی اینجا ؟ ( منظورت شلوارت بود)گفتم : بابا گفت خیس کردی منم گفتم دخترم بلده خودش رو نگه داره . باز پرسیدی چرا دستت رو گذاشتی اینجا ؟ گفتم مامان خواستم بب...
5 مرداد 1391
1